«سُبْحانَ مَنْ لایَعْتَدی عَلی اَهْلِ مَمْلَکَتِهِ سُبْحانَ مَنْ لا یَاْخُذُ اَهْلَ الاْرْضِ بِاَلْوانِ الْعَذابِ سُبْحانَ الرَّؤُفِ الرَّحیمِ اَللّهُمَّ اجْعَلْ لی فی قَلْبی نُوراً وَ بَصَراً وَ فَهْماً وَ عِلْماً اِنَّکَ عَلی کُلِّشَی ءٍ قَدیرٌ»
منزه است پادشاهی که بر زیردستانش ستم نمیکند،منزه است خدایی که اهل زمین را به عذابهای رنگارنگ گرفتار نمینماید،منزه است آن خدای بنده نواز مهربان.خدایا قرار ده در دلم نور و بینایی و فهم و دانش،مسلّما تو بر هر چیز توانایی.
ابن بابویه رحمة اللَّه علیه
گوید: اعتقاد ما در باب احادیثی که در طب وارد شده اینست که آنها بر چند وجهاست.
بعضی است که بنا بر هواء مکه و مدینه
وارد شده پس جائز نیست استعمالش در غیر آن هواء. و قسمی هست که امام علیه السّلام آن را فرمود بنا
بر آنچه شناخته از طبیعت شخص معین و مکان آن شخص را اعتبار نفرموده (و تجاوز از
موضعهای معین آن علاج نبایست نمود) چون آن شخص را بهتر از خودش میشناخته.
و نوعی هست که مخالفان در کتابها غلط انداز
کردهاند که صورت مذهب حق را زشت نمایند در نظرها، و بعضی سهو راوی شده و پاره آن
است که راوی ناتمام بخاطرش مانده و ناقص نقل نموده:
و آنکه بخصوص عسل وارد شده که شفاء هر
دردی است، صحیح است و معنیش آن است که شفا هر دردی است که از برودت باشد.
آنکه برای بواسیر استنجاء بآب سرد
وارد شده در صورتیست که از حرارت باشد؛ و آنکه در باب بادنجان وارد شده که شفا است
مخصوص فصل رطب است برای کسی که خرما میخورند نه سائر اوقات.
و اما آنچه صحیح میباشد از ائمه علیهم السّلام
از دواهای مرضها آیات قرآنی و سورههای قرآنی است و دعاها بآن نوعهائی که وارد شده
بسندهای قوی و طریقهای صحیح و حضرت صادق علیه السّلام فرمود که در ایام سلف طبیب
را معالج میگفتند، موسی علیه السّلام عرض نمود:
پروردگارا درد از کیست: حقتعالی فرمود از
من، عرض نمود دوا از کیست: فرمود از من: عرض نمود: پس مردم معالج را چه میکنند فرمود دلشان بآن خوش میشود
)یطیب بذلک انفسهم)
پس از این جهت نام طبیب طبیب شد و اصل
معنی طب مداوا کردن است.
و حضرت داود چنان بود که هر روز در
محرابش گیاهی میروئید و آن گیاه بداود میگفت مرا بگیر که برای چنان دردی خوبم تا
آنکه در آخر عمرش دید که در محراب گیاهی روئید، داود علیه السّلام نام گیاه از آن
پرسید، آن گیاه گفت من خرنوبهام داود علیه السّلام گفت خراب شد محراب و دیگر آنجا
گیاهی نروئید.
و جناب نبوی صلی اللَّه علیه و آله و
سلّم فرمود: هر که او را حمد شفا ندهد خدا او را شفا ندهد.
الاعتقادات
ابن بابویه رحمه اللَّه علیه گوید:
اعتقاد ما در باب شفاعت اینست که آن حق
است و شفاعت برای کسی است که خدا دینش را پسندیده باشد از صاحبان گناهان کبیره و صغیره
و اما توبهداران از گناهان محتاج بشفاعت نیستند.
و جناب نبوی صلی اللَّه علیه و آله و
سلّم فرمودند: هر که ایمان نیاورد بشفاعت من خدا شفاعت مرا نصیبش ننماید و
فرمودند: هیچ شفاعتکنندهای مقبولتر از توبه نیست:
و رتبه شفاعت برای انبیا است و اولیاء و
اوصیاء و مؤمنین و ملائکه و بعضی از مؤمنین شفاعت مینماید برای مثل ربیعه و مضر که
دو قبیله عظیمهاند از عرب و آن مؤمنی که کمتر شفاعت میکند سی نفر را شفاعت
مینماید و شفاعتی نمیباشد برای اهل شک و شرک و نه برای اهل کفر و انکار، بلکه خاص گناهکاران
اهل توحید است.
گروهی از عرفا در بیان تحلیه روح بر قانون شریعت گفته:اند
روح انسانی از عالم امر است و به حضرت
عزت اختصاصی دارد که هیچ موجودی ندارد «قل الروح من أمر ربی» و عالم امر عالمی است
که مقدار و کمیت و مساحت نپذیرد و به اشاره «کن» ظاهر شد به این جهت عالم امر
گویند بیتوقف زمانی و واسطه ماده و عالم خلق اگر چه به این اشاره «کن» ظاهر شد
اما به واسطه مواد و امتداد ایام «خلق السموات و الأرض فی ستة أیام» پس «قل الروح
من أمر ربی» یعنی بیماده و هیولی از اشاره «کن» برخاسته حیات از صفت «هو الحی»
یافته قائم به صفت قیومیّت گشته و عالم ارواح منشاء عالم ملکوت و آن مصدر عالم ملک
پس عالم ملک به ملکوت قائم و آن به أرواح و آن به روح انسانی و آن به صفت قیّومی «فسبحان
الذی بیده ملکوت کل شیء» جزء روح انسانی به ماده مخلوقیت و آن به صفت قیومیّت
«خمرت طینة آدم بیدی» «و نفخت فیه من روحی» کمال روح در تحلیه به صفات ربوبیّت است
و طریق او آن است که:
اول نفس را به قید شرع محکم گرداند تا
الطاف خداوندی به استقبال آید «من تقرب إلی شبراً تقربت إلیه ذراعاً» چون طفلی را
که به مهد و قنداقه بندند پس رو به تصفیه دل و روح آورد پس او را از پستان مادر
نبوت و دایه ولایت شیر داد که غذای آن عالم است تا معده او قوت گیرد و از غذاهای
این عالم از معاملات و مجالسات هلاک نشود و إلا رتبه خلافت «و احکم بین الناس» «و
جلعنا کم خلائف» نخواهد داشت.
پس باید در اول بیرون آمدن طفل
انسانی به عالم شهود آن را به دست قابله نبوت سپرد و از پستان مادر شریعت شیر داد
و به دبستان طریقت فرستاد و او را قطع مألوفات آموخت تا از بند تعلقات جسمانی بر
آید و آفت تصرف و هم و خیال از او منقطع شود و ملک و ملکوت بر او عرضه دارند.
در این وقت اگر از دریچه حواس نظر کند
هیچ نبیند مگر آثار آیات حق در آن مشاهده کند «ما رأیت فی شیء إلا و رأیت اللّه
معه» در این وقت روح را آتش شوق به اشتعال آید و روح را بر بساط انبساط راه دهند و
گویند:
شمعست رخ خوب تو پروانه منمدل خویش غم
تو است که بیگانه منم
زنجیر سر زلف که بر گردن تستبر گردن
بنده نه که دیوانه منم در این وقت مکالمات عاشقانه آغاز کند و انواع کرامات بر
ظاهر و باطن او پدید آید اگر در این مقام به این نعمتها نگرد از منعم باز ماند این
آن عقبهای است که خون صد هزار صدیق به خاک ریخته «أصحاب الکرامات کلّهم محجوبون»
زنهار در این مقام مغرور مشو چه در این مقام روح را شراب بهشتی میدهند وظیفه روح
آن که در این مقام به مضمون «و لئن شکرتم لأزیدنکم» عمل نموده از جمله اغیار دامن
در کشد و سه طلاق بر گوشه چادر دنیا و آخرت بندد و اگر مقامات صد و بیست هزار نقطه
نبوت بر او عرض کنند سر فرود نیاورد و اگر هزار بار خطاب رسد که ای بنده چه میخواهی
گوید بنده را خواست نمیباشد اینجا مقام ناز معشوقست و نیاز عاشق چون گل باید سر
افکنده بود چون چنار دست عبودیت برداشته در این وقت چندان غلبات شوق و غلق عشق روح
را پدید آید.
ملا احمد نراقی
و آن از همهچیز هویداتر است زیرا که هر که نظر میکند در آفرینش آسمان و زمین و آفتاب و ماه و ستارهها و بادها و ابرها و بارانها و دریاها و کوهها و حیوانات و آفرینش بدن و روح خود و غرایب صنع که در هر یک از اینها بکار برده بهیقین میداند که اینها خود بی آفریدگاری به هم نرسیدهاند کسی که اینها را آفریده مثل آنها نیست و کامل بالذاتست و هیچگونه نقص در ذات و صفات او نیست و این دلیل اجمالیست که برای بیشتر خلق کافیست و از دلایل تفصیلیه به چند دلیل قریب بفهم اکتفا مینماییم:
دلیل اول آنکه هر مفهومی که آدمی تعقل آن مینماید یا آنست که نظر بذات او بدون ملاحظه امر خارجی و علتی بودن آن در خارج واجب است او را واجبالوجود خوانند یا آنکه نظر بذات او محال است او را ممتنع الوجود گویند یا نظر به ذات او نه واجب است بودن او و نه ممتنع است بودن او و او را ممکنالوجود گویند که بودن و نبودن هر دو به ذات او رواست پس اگر علتی به هم رساند موجود میشود وگرنه معدوم خواهد بود پس گوییم که شک نیست که در عالم موجودات هستند اگر مجموع موجودات منحصر باشند در ممکنات و واجبالوجودی در میان آنها نباشد پس همه را باهم که ملاحظه کنی بهمنزله یک شخصاند و عدم بر مجموع اینها رواست هم چنانچه زید بیعلت محال است که موجود شود زیرا که ترجیح بلا مرجح لازم میآید و آن به بدیهه عقل محال است همچنین موجود شدن این مجموع بدون علتی که خارج از اینها باشد محال است و آن علت باید موجود باشد زیرا که بدیهی است که چیزی که خود موجود نباشد علت وجود دیگری نمیتواند بود و موجودی که خارج از جمیع ممکنات است واجبالوجود است- پس ثابت شد که واجبالوجودی البته موجود هست و اگر گویند که هر یک از اجزاء علت وجود دیگری است الی غیر النهایه و علت مجموع مجموع علل اجزاء است جواب گوئیم که هر یک بهشرط وجود علت لازم است وجودش اما عدم او با عدم جمیع عللش ممکن است آنکه او کامل است من جمیع الجهات و نقص بر او روا نیست البته این کس را علم بهم میرسد که این حق است و این جماعت بسیار اتفاق نکرده اند بر کذب و باین عقول کامله اتفاق بر غلط نکرده اند ایضا اتفاق ایشان دلیل بر اینست که این مقدمات ما بدیهی اند یا اگر نظریند دلایل آنها واضحست بحیثیتی که راه خطا در آنها نیست و این دلیل در نهایت متانت است.
دلیل دوم- گروهی از محققین گفتهاند همچنان که تواتر در محسوسات افاده علم میکند از برای آنکه محال است عاده که این عدد کثیر اتفاق کنند بر کذب یا صدق و همه غلط کنند پس هرگاه جمیع انبیا و اوصیا و اولیا و عقلا اتفاق کنند بر وجود صانع عالم و حدوث او و آنکه او کامل است من جمیع الجهات و نقص بر او روا نیست البته این کس را علم بهم میرسد که این حق است و این جماعت بسیار اتفاق نکرده اند بر کذب و باین عقول کامله اتفاق بر غلط نکرده اند ایضا اتفاق ایشان دلیل بر اینست که این مقدمات ما بدیهی اند یا اگر نظریند دلایل آنها واضحست بحیثیتی که راه خطا در آنها نیست و این دلیل در نهایت متانت است.
دلیل سوم معجزاتست که از پیغمبران و اوصیاء ایشان ظاهر گردیده مانند عصا را اژدها کردن و دریا را شکافتن و مرده را زنده کردن و کور را بینا کردن و ماه را بدونیم کردن و آب بسیار از میان انگشتان یا از سنگ کوچک جاری ساختن و امثال اینها چه بر هر عاقلی ظاهر است که اینها فوق طاقت بشر است پس باید خدائی باشد که اینها را برای اظهار حقیقت ایشان بر دست ایشان جاری گرداند و عوام بلکه اکثر خواص را دلیل اجمالی که از تفکر در غرایب صنع الهی در آفاق و انفس ظاهر میگردد و حقتعالی در اکثر قرآن مجید بآن اشاره فرموده کافیست بلکه علم بوجود صانع بدیهیست و همه عقول بر این مفطورند چنانچه حقتعالی فرموده است که اگر از کافران سؤال کنی که کی آفریده است آسمانها و زمین را هرآینه گویند که خدا آفریده است و باز فرموده است که أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ آیا در خداوند شکی هست که آفریننده آسمانها و زمین است ایضا فرموده است که دین حق فطرت خداست که مردم را بر آن مفطور و مخلوق گردانیده است لهذا پیغمبران که مبعوث گردیدند مردم را امر بتوحید و یگانه پرستی و گفتن «لا اله الا الله» نمودند نه اقرار بصنایع و بینه بر این معنی اینست که همه خلق در وقت الجا و اضطرار که دست ایشان از وسایل ظاهره کوتاه میگردد البته پناه بصانع خود میبرند و اقرار مینمایند که خدای یگانه دارند چنانچه این مضمون در احادیث معتبره وارد شده است یکی از عارفان گفته است که اکثر کفار و جهال اگر چه در ظاهر حال منکر وجود مبدءاند اما باطنا بحقیقت و ثبوت وجودش مقر و معترفند و لهذا اختلاف در وجود مبدء از هیچ عاقل معتد به مروی نیست و توضیح کلام در این مرام آنکه باتفاق شرع و عقل و تعاضد برهان و نقل حضرت حقتعالی و تقدس از آن برتر و بزرگوارتر است که بکنه ذات محاط عقل غیر گردد اما بواسطه رابطه اضافی که میان مالک و عبید متحقق است بجهت علاقه افاضه رحمت بی غایت که زلال نوایش از ینابیع علم و قدرت بمجاری حکمت و ارادت پیوسته جاری و روانست جبلت و طبیعت مخلوقات مجبول و مفطور است بر اذعان و قبول صانع و از این جهت در هنگام صدمت و وقوع وقایع و وقت اضطرار بی سبق رؤیت روی استعانت و فزع بنگاه دارنده خود می آورند بتوجه طبیعی که تأمل و تکلفی در آن نیست و از این جهت این حالت مظهر استجابت دعا میباشد چنانچه آیه کریمه أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ بآن ناطق است و انزعاج حیوانات عجم درگاه عروض خوف و گریز ایشان در حال استیلای وهم و هراس بحقیقت از این قبیل است و لهذا طوایف مختلفه و امم متخالفه که در هر عهد و اوان و در هر دین از ادیان بوده اند خلاف در وجود مبدء از هیچ عاقلی مروی نیست بلکه محال خلاف احوال و اوصاف او است و فخر رازی از شخصی نقل کرده است که در بعضی ازمنه خشکسال عظیم و قحط شدید بهم رسید مردم از برای استسقاء بصحرا رفتند و دعا کردند و دعای ایشان مستجاب نشد آن شخص گفت در آن وقت بسوی بعضی از کوهها رفتم آهویی را مشاهده کردم که از شدت عطش بسوی غدیر آبی میدوید و چون بغدیر رسید آن را خشک دید حیران شد و چند مرتبه بجانب آسمان نظر کرد سر را حرکت داد ناگاه ابری پدید آمد و آن قدر بارید که غدیر مملو گردید و آهو آب خورد و سیراب گردید و بر گردید و صاحب رساله اخوان الصفا نقل کرده است که مکرر دیده اند که حیوانات در سالهای خشک سال سر بسوی آسمان بلند میکنند و طلب باران میکنند از صیادی نقل کرده اند که گفت گاو کوهی را دیدم که بچه خود را شیر میداد من چون متوجه او شدم بچه را گذاشت و گریخت من بچه او را گرفتم چون نظر کرد بچه را بدست من دید مضطرب شد و سر بسوی آسمان بلند کرد چنانچه گویا استغاثه بحق تعالی میکند ناگاه گودالی پیش آمد من در آن گودال افتادم و بچه از دست من رها شد مادرش آمد و او را برد و آنچه از احادیث شریفه در این باب وارد شده ذکر آنها در این مقام مناسب نیست پس معلوم شد که وجود مبدء در وضوح و ظهور بمرتبه ایست که بر حیوانات عجم نیز مخفی نیست.
حق الیقین
مجلسی، محمد باقربن محمدتقی