سرمه کشیدن با اثمد هنگام خواب


و از آنچه سزاوار است بعمل آوردن آن در وقت خواب کردن سرمه در چشم کشیدن است، به تحقیق که روایت شده است که حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله) هر گاه که اراده در آمدن به جامه خواب می نموده اند سرمه در چشم مبارک می کشیده اند.

و روایت شده است از امام بحق ناطق امام جعفر صادق (علیه السلام) که آن‌حضرت فرموده اند: من اصابه ضعف فی بصره فلیکتحل سبع مراود عند منامه من الاثمد اربعة فی الیمنی و ثلاثة فی الیسری.

خلاصه کلام بلاغت انتظام امام (علیه السلام) آنکه: هر کس را ضعفی در چشم بهم رسد باید که در وقت خواب کردن هفت میل سرمه به چشم خود کشد، چهار در چشم راست و سه در چشم چپ.

و هم از آنحضرت روایت شده است که فرموده اند: الکحل عند النوم امان من الماء الذی ینزل فی العین؛ یعنی: سرمه در چشم کشیدن در وقت خواب کردن سبب امان است از آبی که در چشم نازل می شود.

و روایت شده است که در وقت سرمه کشیدن این دعا باید خواند:

اللهم انی اسألک بحق محمد و آل محمد، ان تصلی علی محمد و آل محمد و ان تجعل النور فی بصری و البصیرة فی دینی و الیقین فی قلبی و الاخلاص فی عملی و السلامة فی نفسی و السعة فی رزقی و الشکر لک ابدا ما ابقیتنی.


منبع:

مفتاح الفلاح

شیخ بهائی‏

ولایت‌اللّه در مناجات شعبانیه


پی­‌جویی در موارد استعمال لفظ «ولایت» روشن می کند که معنای اصلی و موضوع له حقیقی آن قرب و نزدیکی است و بدیهی است که وضع الفاظ برای تفهیم مقاصد در معیشت اجتماعی یک وسیله ضروری است، چه انسان موجودی است که بالفطره ناگزیر از زندگی اجتماعی و تعاونی است و چنین معیشتی، نیازمند به اظهار آنچه در ضمیر دارد می باشد و از این روی خدای قاضی الحاجات او را به ادوات نطق، مجهّز فرمود و بیان مقاصدش را با الهام وضع الفاظ به وی تعلیم داد و به فضیلت بیان و سخنگویی، او را بر سایر حیوانات برتری بخشید.

آدمی، پس از توفیق الهام به وضع الفاظ در برابر معانی و ایجاد پدیده ای که آن را زبان یا لغت می نامند، طبعا در مقام وضع، الفاظ را در مقابل امور محسوسه قرار می داده، زیرا امور محسوسه اقدم در شناخت بوده اند و انگیزه وضع الفاظ، به خاطر تفاهم مقاصد و معانی شناخته شده می باشد، سپس در معانی غیر محسوسه پس از شناخت آنها، به وضع جدید یا به عنایت و مناسبت استعمال می نماید و به این وسیله مقاصد غیر محسوسه خویش را ابلاغ می کند و نیازمندی به اعلان مقاصد، همان گونه که منشأ وضع الفاظ و لغات بوده، منشأ اختراع خط و کتابت نیز می باشد و به وسیله خط و کتابت با کسانی که به مکان یا زمان از وی دورند، سخن می گوید و مقاصدش را به آنان ابلاغ می نماید.

بنابراین، لفظ «ولایت» نیز ابتدا برای قرب امور محسوسه به همدیگر وضع گردیده و بعدا به وضع یا به عنایت در امور غیر محسوسه مانند محبت و یاری و تدبیر امور و زمامداری و نظیر این ها استعمال شده و معنی قرب و نزدیکی در همه مشتقّات و موارد استعمال آن جاری است. النهایه قرب در امور غیر محسوسه گاهی قرب حقیقی است مانند قرب نفس به قوا و آلاتش و به عبارت جامع قرب هر علتی به معلولش و گاهی هم قرب اعتباری است مانند قرب معتبر در ولیّ صغار یا ولی فقیه و زمامدار، نسبت به امور کسانی که در حوزه سرپرستی آنان هستند و علیهذا ولایت، به ولایت تکوینی و حقیقی و ولایت تشریعی و اعتباری منقسم می گردد و هر دو قسم آن برای خداوند متعال است و اهل ولایة اللّه که در مناجات شعبانیه آمده، شامل هر دو قسم است.

همه مؤمنین و پیروان شرایع حقّه الهیّه در حوزه ولایة اللّه تشریعی داخلند و این خدای تعالی است که از باب لطف، با تشریع احکام و عبادات، متولّی امور سعادت ساز همه اهل ایمان است و به این وسیله آنان را از ظلمات بدبختیها می رهاند و به انوار سعادت می کشاند و با الزام علم و عقائد حقّه و عمل صالح از طریق اعتبار احکام و تشریع عبادات و توظیف مکارم اخلاق، به سر منزل سعادت ابدی ایصالشان می نماید و در این کوی اقامتشان می دهد.

ولایت به این معنی یعنی به مفهوم تشریعی آن در قرآن مجید متکرراً برای خدای - عزّ و جلّ - اثبات گردیده و از آن جمله این آیه کریمه است
«اللّه ولیّ الذین آمنوا یخرجهم من الظّلمات إلی النّور و الّذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النّور الی الظلمات أولئک اصحاب النار هم فیها خالدون.» خدای تعالی سرپرست و ولیّ امور مؤمنان است، آنان را از ظلمات به انوار سعادت می کشاند و آنانکه به خداوند متعال کافر شدند، سرپرستها و اولیا امورشان، طاغوتهایند که آنها را از انوار سعادت به ظلمات شقاوت می‌کشانند، این ها اصحاب نارند که در آن برای ابد گرفتارند.

ولایة اللّه تشریعی چنان‌که گفتیم سرپرستی و تدبیر و تصرّف در امور اهل ایمان است که از طریق وضع احکام، صورت می‌پذیرد و با صدور اوامر و نواهی و اعتبار احکام و قوانین به همراه انقیاد ناشی از عقائد حقّه، در اهل ایمان اراده اطاعت از فرامین خدا و رسول پدید می آید و اوامر را انجام داده و از مناهی اجتناب می کنند و اگر چه این احکام اراده ساز، اعتباری هستند ولی قرآن کریم، سعادتهای حقیقی را بر مرحله همین احکام اعتباری و اعمال ارادی ناشی از آنها، مترتّب می سازد و آنها را مربوط به هم اعلام می فرماید که آیات قرآنی در این باره بسیار و به ذکر این آیه اکتفا می کنیم
«و من یطع اللّه و الرّسول فاولئک مع الّذین انعم اللّه علیهم من النبیّین و الصدّقین و الشهداء و الصّالحین و حسن أولئک رفیقا: 
هر کس که خدای تعالی و رسول اللّه را اطاعت کند، این مطیعان در معیّت آنهایی هستند که خداوند متعال به آنها انعام فرموده و نعمت خویش را بر آنان تمام کرده است که عبارتند از نبیّین و صدّیقین و شهدا و صالحین و اینان نیک رفیقانند. »
آیه کریمه دلالت روشنی دارد بر اینکه نعمت منادمت و لحوق به انبیا و صدّیقان و شهدا و شایستگان - صلوات اللّه علیهم - مترتّب بر اطاعت از فرامین خدای تعالی و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله است و بین این پاداش مغبوط و اطاعت مزبور رابطه حقیقی است و وجود ربط بین دو چیز، موجب اتّحاد و یگانگی آنها در وجود است و ناگزیر، طرفین ربط باید از سنخ حقایق باشند و نه از امور اعتباری و علیهذا در ورای این احکام اعتباری، حقایقی است که جزاء مغبوط مشار إلیه، با آنها مرتبط و یگانگی دارد
واضح‌تر آنکه احکام دینی اگر چه امور وضعی و اعتباری است و جز در ظرف اعتبار واقعیّتی ندارد ولی همین‌هایند که وسائط اراده سازند و همانند قائد، مؤمن مطیع را به کمال حقیقی و سعادت واقعی می کشانند و نظامی در باطن و نفس و ضمیرش پدید می آورند که نهایتاً سیر إلی اللّه در وی شتاب می گیرد و به مقصد سعادت و لقاء اللّه بی درنگ روی آور شده و در کوی اولیا و انبیا علیهم السّلام مقام می گزیند و در عین نیل به چنین مقامی از خدای منّان افزونی محبتش را امیدوار و شیفتگی ذکرش را به مرتبه نهائیش خواستار و به آن نشاطی دلباخته اند که از اسمای الهی نشأت می گیرد
باری این احکام و مواد دینی، ظاهرشان وضع و اعتبار، امّا باطنشان سازندگی و تنظیم جان و دل است و فراهم آوردن توشه
و ره آورد برای سرّ و ضمیر در سفر إلی اللّه تعالی است.

مثل این احکام الهی مثل حرکات و اعمال ورزشی است که مربّی بدن در حوزه تربیت بدنی با محاسبه شایسته ای که متناسب با ابدان مورد تربیت است وضع می کند که بدین وسیله بدنها را ورزیده و ذهنها را از کوری و ابهام زدوده می سازد، اگر چه حرکات موضوعه ورزشی در نظر، بازی نما، بلکه بازی است، امّا از نظر تیزبین مربیّان، یک عمل جدّی و ارزشمندی است که در باطن، نظام و استحکام و مقاومت به ورزشکار می بخشد و سلامت و شادابی او را بیمه می کند که بسیاری از مردم از حکمت آن که تنظیم بدن و تشحیذ ذهن است غافلند، همان گونه که اکثر مردم از اسرار عبادات و احکام غافلند و قال عزّ و جلّ: «یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا و هم عن الآخرة هم غافلون.» مردم ظواهری از حیات دنیا «نمودها» را درک می کنند ولی در همین حال از آخرت «بودها» غافلند؛ و در کثیری از موارد، این نمودها و ظواهر را بازیچه و بازدارنده از سعادت اعلام فرموده، قال تعالی: «و ما هذه الحیاة الدنیا الا لهو و لعب و ان الدّار الآخرة لهی الحیوان لو کانوا یعلمون.» این ظواهر حیات دنیا جز بازدارنده ای از سعادت و جز بازیچه ای نیست و دار آخرت است که سراسر آن حیات حقیقی است ای کاش که مردم می دانستند
ظاهربینی و نمودزدگی در تاریخ بشر، داستان درازی دارد و امور بسیاری را قطعی و یقینی می پنداشت، ولی با پیشرفت علوم، به وسیله آلاتی از قبیل میکروسکوپ و آزمایشگاه روشن شد که قطع و یقین وی بی اساس بوده و آنچه را درک کرده بود ظاهر و «نمودی» بوده و واقعیت و «بود» غیر از آن چیزی است که مورد ادراکش واقع شده
مثلا قرنها بر بشر گذشت که آب را جسم بسیط متصل می پنداشت و حتّی قبول اتصال و انفصال آن را دلیلی بر وجود هیولا و مادّه نخستین جهان طبیعی می گرفت، امّا پیشرفتهای روز افزون دانش، به اثبات رساند که آب جسم بسیط متصل نیست، بلکه مولکول یعنی کوچکترین جزء آن، مرکب از دو عنصر (اکسیژن و هیدروژن) است و هر یک از این دو عنصر نیز فی نفسه شگفتیهایی را در بر دارند و به همین منوال کثیری از مدرکات محسوسه با تلاشهای پیگیری نمودشان از بود نسبی آنها فی الجمله تمایز پیدا کرد و غفلتی که ناشی از اعتماد به ظاهر و نمود بوده روشن گردید
تمثیل اگر چه از جهاتی مبعّد است ولی به بعضی از جهات، مقرّب و روشنگر مقصود است و خصوصا مثال ورزش در مورد بحث که تنظیم کننده بدن و ذهن است و باطن آن در حقیقت سلوک در استحکام و مقاومت است، تمثیل تقریبی خوبی برای احکام شریعت و عبادات است، در تنظیم نفس و قوای آن و سلوک ضمیر و سرّ انسانی در عروج إلی اللّه تعالی و عمل به احکام و اطاعت از فرامین خدا و رسول، مبدأ انقلاب باطن و روزنه ای است به سوی فناء فی اللّه عزّ و جل؛ زیرا حقیقت اطاعت، مطابقت فعل با آنچه که مراد آمر و مقصود مولا است و آنچه که از مؤمن مطیع صادر می شود از آن جهت است که محبوب آمر است یعنی علم فاعل مطیع که به فعل مأمور به تعلق گرفته و در وی اراده انجام آن را بر انگیخته، همانا به محبوب و مراد آمر تعلّق یافته و فقط محبت آمر است که او را فاعل فعل مفروض نموده و به حکم اتّحاد بین علم و معلوم، ناچار منشأ صدور فعل در حقیقت، اراده آمر بوده و اراده مؤمن مطیع، فانی در اراده آمر گردیده و بدیهی است که فعل مزبور اثری است که مرتبط به ذات فاعل است و فنا اراده مؤمن مطیع در اراده آمر یعنی خدای تعالی مستلزم فنای اجمالی ذات اوست و «حلقه نهایی ولایة اللّه تشریعی به حلقه ابتدایی ولایة اللّه تکوینی متصل استـ»
شرح ولایة اللّه تکوینی از طرف این مقام بیرون است و اصولا بازگویی این معرفت - جهرا و بدون پرده - غالبا به این بلیّه دچار است. جفت طاق آید گهی گه طاق جفت، از صفا گر دم زنی با آینه تیره گردد زود با ما آینه بنابراین متعیّن می بینیم که درباره ولایت شیطان اجمالا بحث کنیم تا مفاد «و الّذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت» روشنتر شود .

منبع: شرح مناجات شعبانیه

محمد محمدی گیلانی‏ 

شرح دعای روز پنجشنبه صحیفه سجادیه


روز پنجشنبه روز پنجم از خلقت دنیا است، نزد اهل نجوم روزش تعلق دارد به مشتری و شبش تعلق دارد به آفتاب، روزی است که خدا و رسول او صلی الله علیه و آله و سلم او را دوست می دارند و در آن روز آهن را خدای عز و جل نرم نمود، پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خدایا مبارک کن تو از برای امت من چاشتگاه و صبح ایشان را خداوند جل اسمه مبارک نمود چاشتگاه و اول روز پنجشنبه را.
مروی است که روز پنجشنبه روزی مبارک است از برای امت مرحومه در بکره و چاشتگاه او.
از کتاب در المنثور نقل شده است از ابن عباس که خدای عز و جل خلق نمود روزی را پس اسم احد گذاشت بر او، و خلق کرد نوبت دوم روز را اسم اثنین گذاشت، پس خلق کرد سیم روزی را اسم او را ثلثا گذاشت، بعد نوبت چهارم روزی را خلق نمود اسم او را اربعاء گذاشت، بعد نوبت پنجم روزی را خلق نمود اسم او را خمیس گذاشت، بعد فرمود: خدای عز و جل زمین را در روز احد و اثنین خلق نمود جبال و کوهها را، روز ثلثا از جهت این است که مردم می گویند روز سنگینی است، و خلق نمود مواضع نهرها و هوام را و آفت را روز خمیس خلق نمود انسان را روز جمعه، و فارغ شد از خلق نمودن روز شنبه.
روایت دیگر نیز به این مضمون دارد که این روز از برای طلب حاجت و دعاء خواندن و روزه گرفتن و تعلیم و تعلیم نیکو است.
در خصال مروی است که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که: 
هر که ناخن خود را بگیرد روز پنجشنبه و روز شنبه و شارب بگیرد خواهد ایمن شد از درد چشم و دندان، هر که در مابین مغرب دو رکعت نماز کند در هر رکعت حمد، یکبار و آیة الکرسی و سوره قدر و توحید و معوذتان هر یک پنج بار و بعد از فراغ پانزده مرتبه استغفار نماید و ثواب او را به والدین خود هدیه نماید اداء حق ایشان نموده است.
کفعمی رضی الله تعالی عنه از حضرت صادق علیه الصلوة والسلام روایت نموده است که: 
هر که در روز پنجشنبه دو رکعت نماز گذارد، و در رکعت اول بعد از حمد سیصد مرتبه سوره توحید و در رکعت دویم دویست مرتبه بخواند حق تعالی کرامت کند به او ثواب کسی را که ماه رجب و شعبان و رمضان را روزه داشته باشد و به عدد هر حرفی از حروف قرآن حوری به او عطاء فرماید.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ 
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ اللَّیْلَ مُظْلِماً بِقُدْرَتِهِ وَجَآءَ بِالنَّهَارِ مُبْصِراً بِرَحْمَتِهِ وَکَسَانِی ضِیَآءَهُ وَ أَنَا فِی نِعْمَتِهِ 
ثناء و سپاس مختص به خدای آن چنانی است که برده است شب تاریک کننده را به قدرت و قوت خود، و آورده است روز روشن کننده را به رحمت و مهربانی خود، و پوشانیده است مرا روشنی او و منم در احسان و نعمت او.
بدان که شب و روز دو مخلوق خدای عز و جل است، دو آیه از آیات یگانگی او است و از برای حکم و مصالح کثیره این دو مخلوق شد از جمله مصالح شناخته سال و ماه و حساب و آجال به این دو علامت، و اگر اکتفاء می نمود در خلقت به یکی از آن دو علامت اختلال و حفظ نظام نمی شد، چنان چه بر کسی که فی الجمله تأمل نماید واضح و هویدا است این دو مخلوق، اول ایشان که لیل باشد افضل است از نهار زیرا که معصیت در او کم واقع شود و در او است شب قدری که خوب تر است از هزار ماه و در او عذاب برداشته شده است چنان چه در روز عذاب واقع می شود و او زمان استراحت است و او پیش از روز خلقت نشد بلکه روز پیش از شب خلق شده است، چنان چه در دعای صباح در شرح آن به تفصیل بیان نموده ام اگر چه مقتضی تقدم خلقت روز و شب بایست گفته شود و شبها، روزها بعد از روزها باشد مثلا شب شنبه، شب جمعه باشد، شب یکشنبه؛ شب شنبه باشد، و هکذا لکن اجماع اهل الشرع و عرف بر آن است که شب مقدم است بر روز و روایات وارده در لیله جمعه و عرفه وفطر دلالت کند بر شب گذشته نه آینده.
محمد بن یعقوب کلینی رضوان الله تعالی علیه در کتاب روضه روایت می نماید از امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق علیه الصلوة والسلام به سند موثق از عمر بن یزید گفت: عرض نمودم خدمت حضرت صادق علیه الصلوة والسلام که: 
طایفه مغیریه اعتقاد دارند که امروز مال شبی است که می آید نه شبی که گذشته. 
فرمودند: دروغ می گویند، امروز مال شب گذشته است زیرا که اهل بطن نخله هلال را که دیده اند گفته اند که شهر حرام داخل شده است، پس می گوییم: روز اول از دنیا او را شب نباشد بدان که امام علیه السلام اسناد ابصار و اظلام را به لیل و نهار دادند مجاز است نظیر انبتت الربیع البقله.
اللَّهُمَّ فَکَمَآ أَبْقَیْتَنِی لَهُ فَأَبْقِنِی لاَِمْثَالِهِ 
خداوندا پس چنان که باقی داشتی مرا برای او پس باقی دار مرا از جهت امثال او مانند او از پنجشنبه های 
دیگر.
بدان که امثاله چند احتمال دارد: 
یکی این که مراد به امثال، امثال و اشباه او از پنج شنبه های آینده.
و دیگر این که مراد به امثال سایر ایام اسبوع باشد.
و احتمال سیم مراد به امثال شهور و سنین باشد.
و احتمال چهارم مراد به امثال سایر مخلوق خدا باشد به هر یک از تقادیر این عبارت دو احتمال دارد به حسب معنی: 
یکی آن است که مراد از این عبارت طلب توفیق بندگی و اطاعت است به قرینه لام له و لامثاله زیرا که این عبارت در مقامی گفته می شود که مابین آن دو علقه و ارتباط کامل باشد نظیر آن چه در دعای سلمه له و سلمنی فیه او را از جهت من نگهدار و مرا از برای او شبهه ای نیست که ماه مبارک رمضان کسی نمی خواهد در او بماند و معصیت خالق نماید، همچنین ایام پنجشنبه نمی خواهد بماند از برای او کسی که اطاعت خدای را ننماید.
وَ صَلِّ عَلَی النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ لا تَفْجَعْنِی فِیهِ وَ فِی غَیْرِهِ مِنَ اللَّیَالِی وَالایَّامِ بِارْتِکَابِ الْمَحَارِمِ وَاکْتِسَابِ الْمَآثِمِ 
اللغة: 
فجع: درد دار شدن بدن و به درد آمدن.
مآثم: جمع مأثم از اثم به معنی گناه نمودن است، نظیر محارم جمع محرم از حرم.
یعنی : رحمت بفرست بر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم که محمد صلی الله علیه و آله و سلم است و آل او و دردناک مکن مرا در این روز و در غیر آن از شبها و روزها به سبب جای آوردن حرام ها و کسب نمودن گناهان.
بدان که ارتکاب معصیت و حرام باعث خذلان و عقوبت خواهد بود، اذیت و درد آتش خدای بدن را به درد خواهد آورد، پس نسبت تفجیع به خدا نسبت حقیقت است نه نسبت مجازیه.
وَارْزُقْنِی خَیْرَهُ وَ خَیْرَ مَا فِیهِ وَ خَیْرَ مَا بَعْدَهُ وَ اصْرِفْ عَنِّی شَرَّهُ وَ شَرَّ مَا فِیهِ وَ شَرَّ مَا بَعْدَهُ
یعنی : روزی کن مرا خوبی این روز و خوبی آن چه در او است و خوبی آن چه بعد او است، و برگردان از من شر آن چه در او است و شر آن چه بعد از آن است.
بدان که خیر و شر ضدان هستند هر خوبی تعبیر از آن به خیر شود، و هر بدی تعبیر از آن به شر و این بدی و خوبی از غیر صادر شود نه بنفسه و لکن صدور از غیر گاهی سبب و اقتضاء او چیز دیگر خواهد بود مثلا بی ادبی طفل یا غیر طفل مقتضی آن است که ولی او و یا غیر ولی تادیب به زدن نماید، زنا سبب حد است، ایذاء ابوین موجب فقر است، قطع رحم موجب کوتاهی عمر است، و هکذا. 
پس گوییم که می شود که ارتکاب بعضی از افعال در بعضی از ایام موجب غرق شدن و یا مبتلاء به مرض شدن و یا مردن و هکذا، و میشود بعضی از ایام را ظرف قرار داد از برای بلا و محن و مصیبت و همچنین می شود بعضی از زمان ها باعث شود خوبی را و بعضی در او خوبی واقع می شود به عینه نظیر ایام است، دو خانه یک خانه خود به نفسه خوب است و همچنین شخص خوب در او منزل دارد، و خانه دیگر به طرف ضد است از این جهت که امام علیه السلام می فرماید: خیره و خیر ما فیه تا آخر کلام وگرنه زمان را چه مدخلیت است در خوبی و بدی.
در کتاب تحف العقول مروی است از حسن بن مسعود که گفت: داخل شدم بر امام عالی مقام ابی الحسن علی بن محمد علیهما السلام و الصلوة در حالتی که اصبع من در آن روز شکسته شده بود، سواری بر من ملاقات کرده بود شانه مرا صدمه زده بود، در جمیعت و ازدحامی داخل شدم بعضی از لباس من را پاره نمودند، پس من خطاب به آن روز نمودم گفتم: خدا نگهدارد مرا از شر تو چه بد روزی.
پس امام علیه السلام فرمود به من یا حسن این نحو سخن می گوییم و بر ما داخل می شوی معصیت و گناه خود رانسبت می دهی به کسی که او را ذنب و معصیت نیست؟
حسن گفت: امام علیه السلام مرا به سر عقل آورد و عقل به سوی من برگشت مرا دلالت نمود که حرکات افلاک و حدوث ازمنه آنها را مدخلیت در حدوث حوادث نیست و معلوم شد بر من که من خطا نموده ام عرض نمودم: ای مولای من استغفر الله. 
پس امام علیه السلام فرمود: یا حسن زمان را چه گناه و تقصیر است که شما جزا داده می شوید به سبب کارهای خودتان در آن زمان به زمان تشأم و فال بد می زنید.
حسن گفت: من توبه همیشگی می نمایم این توبه من است ای پسر پیامبر. 
فرمود امام عالی مقام علیه الصلوة والسلام که: قسم به خدا که این توبه تو منفعت ندهد شما را لکن خدای تعالی خواهد عقاب نمود شما را به مذمت شما زمان را به چیزی که او را بر او ذم نیست.
آیا ندانسته ای یا حسن که خدا ثواب دهنده است و عقاب کننده است جزاء اعمال می دهد یا الان و یا بعد؟
عرض نمودم: بلی چنین است ای مولای من. 
فرمود امام علیه السلام: دیگر چنین مگو و از برای خدا شریک قرار نده در حکم او.
اللَّهُمَّ إِنِّی بِذِمَّةِ الاسْلامِ أَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ وَبِحُرْمَةِ الْقُرآنِ أَعْتَمِدُ عَلَیْکَ وَبِمُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی صَلَّی اللَّهُ عَلَیْه وَ آلهِ أَسْتَشْفِعُ لَدَیْکَ فَاعْرِفِ اللَّهُمَّ ذِمَّتِی الَّتِی رَجَوْتُ بِهَا قَضَآءَ حَاجَتِی یَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ
اللغة: 
ذمه: به معنی عهد و پناه و ضمان و جوار.
توسل: به معنی تقرب و نزدیکی جستن.
حرمة: در لسان عرف به معنی تعظیم و تکریم نمودن ماخوذ است از حرم به معنی منع و کلمه باء حرف جر در فقرات مذکوره سببیه است.
یعنی : ای خدای من به درستی که من به سبب داخل شدن در پناه اسلام نزدیک می شوم به سوی تو، و به سبب بزرگی و عظمت قرآن مستحکم است دل من بر تو، و به سبب محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم طلب شفاعت می کنم نزد تو پس بشناس ای خدای من امان و پناه آن چنانی که امید داشته ام بر آن بر آمدن حاجت خود را ای مهربان ترین مهربانان.
بدان که فقره اخیره فاعرف اللهم تا آخر کلام اعرف در آن فقره یا از عرف به معنی معرفت است چنان چه ذکر نموده ام و گفته ام که باء حرف جر در فقرات به معنی سببیه است و می شود باء سببیه نباشد چنان چه سوق عبارت بر او دلالت نماید. 
پس معنی فقره اخیره این است که: پس ذمه و امان مرا معروف نما نزد خود، علاقه معروفیت او نزد تو بر من آن است که حاجت من بر آورده شود گویا تقدیر کلام چنین است که فاعرف لی الی آخره.
اللَّهُمَّ اقْضِ لِی فِی الْخَمِیسِ خَمْساً لا یَتَّسِعُ لَهَآ إِلا کَرَمُکَ وَ لا یُطِیقُهَآ إِلا نِعَمُکَ: سَلامَةً أَقْوَی بِهَا عَلَی طَاعَتِکَ وَ عِبَادَةً أَسْتَحِقُّ بِهَا جَزِیلَ مَثُوبَتِکَ 
خدایا بر آور برای من در روز پنج شنبه پنج چیز را که قدرت بر آوردن آنها را ندارد مگر بخشش و جود تو و طاقت تحمل و بر آوردن ندارد مگر احسان و نعمت تو: 
سلامتی که قوی باشم به سبب آن بر فرمان برداری تو، و بندگی که سزاوار باشم به سبب آن ثواب بزرگ تو را.
شبهه ای نیست که امور پنج گانه که امام عالی مقام علیه الصلوة والسلام از پروردگار عالم جل اسمه طلب می نماید کسی را قدرت و توانایی بر او نیست که انعام و اکرام نماید زیرا که ما سوی محتاج صرف هستند چگونه توانند دفع احتیاج دیگر نمایند خود مریض چگونه می تواند طبابت مریض دیگر نماید.
تقیید نمودن امام علیه الصلوة والسلام ثواب را به جزیل از برای آن است که مراتب بندگی و عبادت به چندین نحو است در هر مرتبه ای از آن بعد از آن که بنده در مقام فرمان برداری بر آید او را اجر و مزد است لکن ثواب عظیم و جزیل بر او مرتب است بر مرتبه بالا از بندگی او عبارت است از بندگی نمودن از برای آن که آن ذات مقدس مستحق است که معبود واقع شود.
وَ سَعَةً فِی الْحَالِ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلالِ 
و گشایش در زمان از روزی حلال.
حال یا به معنی زمان مقابل گذشته و آینده را گویند، یا به معنی شغل و کار.
رزق به معنی روزیو آن چه که بدن به او باقی بماند، به عبارت اخری خوردنی اختلاف ما بین علماء در آن است که آیا حرام روزی می شود و روزی منحصر به حلال نیست و این مذهب شافعیه و اشعریه است.
والحاصل رزق هر چیزی هست که آن را خورند خواه احدی را رسد که منع انتفاع کند از آن، یا نه، پس حرام رزق است نزد ایشان، و نزد شیعه و معتزله رزق عبارت بود از روزی و خوردنی حلال حرام رزق نمی شود.
دلیل فرقه اول حدیث نبوی است که پیغمبر عالی مقام صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است به بعضی که: 
خدا به تو روزی حلال داده است تو اختیار نمودی آن چیزی را که حرام نموده است بر تو از روزی خود مکان آن چیزی که حلال نموده است از روزی خود.
وجه دلالت خبر اطلاق روزی بر حلال و حرام هر دو شده است اگر حرام روزی نبود اطلاق روزی بر او نمی شد.
و همچنین گفته اند: اگر حرام روزی نبودی بایستی کسی که در مدت عمر خود حرام خورده باشد مرزوق نباشد و این منافات دارد با قول خدای تعالی که می فرماید: 
هیچ حیوانی نیست مگر این که رزق آنها با خدا است.
دلیل فرقه دویم وجوهی است: 
اول - آن است که خدای عز و جل مدح مومنان می کند که ایشان انفاق می نمایند، حرام مستحق مدح نیست پس حرام روزی نیست.
دوم - خدای عز و جل امر به انفاق نموده است اگر حرام روزی باشد لازم می آید که امر به حرام نموده باشد و او باطل است پس حرام رزق نمی شود.
سوم - آن است که خدای تعالی منع نموده است از انتفاع به حرام و امر به او نموده است پس رزق شامل او نشود.
و تحقیق مقام آن است که گفته شود که رزق عبارت است از چیزی که بقاء و تعیش و زندگانی انسان موقوف است بر او مقداری که بدون روح در کالبد بدن نماند و از این که خلاق عالم خلق او نموده و از برای او تعیش نماید مقدر فرموده است اگر تعدی نمود از مقداری که خداوند مقدر نموده است و به او تعیش و زندگانی نموده است او رزق است نهایت رزق مقدر نیست و لذا عرف تمام ایشان رزق را دو قسم کنند رزق حلال و رزق حرام و از خدای خود طلب رزق حلال نمایند.
پس غرض قائلین بر این که حرام رزق نیست منع صغری کنند یعنی او روزی نیست این منع ممنوع است و حق با شافعیه و اشعریه است زیرا که زندگانی و تعیش به او نیز حاصل است و اگر غرض ایشان نفی انتساب است و نفی مقدر خدایی است با تسلیم این که حرام نیز رزق است حق با ایشان است پس نزاع مابین آنها و اشعریه. فتامل.
شاهد بر مقال امام عالی مقام علیه الصلوة والسلام رزق را موصوف نمود به حلال و اصل در صفت احتراز است و تقیید نه توضیح و تبیین.
وَ أنْ تُوَ مِنْ نِی فِی مَوَاقِفِ الْخَوْفِ بِأَمْنِکَ وَ تَجْعَلَنِی مِنْ طَوَارِقِ الْهُمُومِ وَالْغُمُومِ فِی حِصْنِکَ
اللغة: 
مواقف: جمع موقف جای ایستادن.
طوارق: جمع طارق به معنی حوادث و نوازل. 
مراد به مواقف خوف اعم است از مواقف خوب دنیا و آخرت بلکه ظاهر آن است که مراد اخیر باشد فقط، زیرا حقیقت مواقف و عقبات آخرت مواقف خوف است نه مواقف دنیا. 
حصن: قلعه را گویند و پناه نیز گویند.
یعنی : این که ایمن گردانی مرا در جایگاه خوف به امن خود، و بگردانی مرا از حوادث هموم و غموم در پناه خود.
وَ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَاجْعَلْ تَوَسُّلِی بِهِ شَافِعاً یَوْمَ الْقِیَامَةِ نَافِعاً إِنَّکَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
اللغة: 
توسل و تقرب: نزدیکی جستن.
بدان که مجرد تقرب نخواهد شافع بود زیرا که قرب از جمله اعراض است و او چیزی نیست که بتواند شفاعت نمود، پس در عبارت لابد هستیم که مرتکب مجاز شویم یعنی شفاعت من یتوسل الیه.
یعنی : رحمت فرست بر محمد و آل محمد و بگردان نزدیکی جستن مرا به او شفاعت کننده روز قیامت و منفعت دهنده به درستی که تو مهربان تری از هر مهربانی.
بدان که شفاعت را مقید به نافع نمود از برای آن است که در محشر بعضی از شفعاء شفاعت کنند قبول نخواهد شد بلکه کسی را جرئت و قدرت نیست بر تکلم و شفاعت مگر به اذن حضرت احدیت جل اسمه چنان چه در چند آیه از آیات قرآنیه بر این دلالت دارد.

منبع:شرح صحیفه سجادیه

آیة الله العلّامة مدرسی چهاردهی قدس سره‏ 

فواید انجیر


در قرآن کریم از انجیر تعریف شده حتی به آن قسم خورده شده است این کلام آسمانی ارزش انجیر را نشان می‌دهد، بسیاری از مادران صبح‌ها به فرزندانشان انجیر می‌دهند تا باهوش شوند چه بسیار کسانی هستند که در زمستان انجیر را خیسانیده و برای اشتها به کودکان می‌خورانند.
دانش پزشکی به همه این مطالب صحه می‌گذارد و این واقعیت را از نظر علمی تایید می‌کند که انجیر میوه باارزش و از لحاظ تأمین سلامتی برای همه ضروری است.
وجود مقداری زیادی فسفر این حقیقت را نشان می‌دهد که انجیر در پرورش هوش و حافظه بسیار مؤثر است.
سرشار بودن انجیر از پتاسیم تأمین‌کننده سلامتی کودکان ضعیف و کم خون و بی‌اشتها می‌باشد.
داشتن مقدار معتنابهی آهن و کلسیم نشان می دهد این میوه بهشتی چقدر غنی و چقدر می تواند در وجود آدمی ثمربخش باشد. وقتی بدانیم که گذشته از مواد زندگی و حیاتی انجیر به مقدار کافی دارای ویتامین آ - ب - پ پ - ب 6 و ویتامین ث می باشد آن وقت توجه پیدا خواهیم کرد که چرا در کتاب آسمانی ما این میوه این قدر مورد تجلیل قرار گرفته است.
خوشبختانه همه کس می تواند از این میوه بهشتی استفاده نماید حتی بیماران مبتلا به دیابت و مرض قند.

حال که به مقداری از خواص این میوه ثمربخش از نظر طبی پی بردیم به خواص آن از نظر روایات نظر خوانندگان را جلب می نماییم
عن ابی الحسن الرضا علیه السلام قال: التین یذهب بالبخر و یشد العظم و ینبت الشعر و یذهب بالداء و لا یحتاج معه الی دواء: و قال التین اشبه شی ء بنبات الجنة.
امام رضا علیه السلام فرمود
انجیر رطوبت بدن را از بین می برد و استخوان را محکم نموده و مو بر بدن می رویاند و درد رابرد و با وجود انجیر نیازی به دارو نیست.
و امام رضا علیه السلام فرمود
درخت انجیر شبیه ترین گیاهان به گیاهان بهشتی است.
عن محمد بن عرفة قال کنت بخراسان ایام الرضا علیه السلام و المامون فقلت للرضا علیه السلام یا ابن رسول الله ما تقول فی أکل التین فقال هو جید للقولنج فکلوه.

عرف گفت: در دوره امام رضا علیه السلام و مامون در خراسان بودم پس به امام رضا علیه السلام عرض کردم: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره خوردن انجیر چه می فرمایید؟ 
پس آن حضرت فرمود
برای قولنج، خوب است پس بخورید.
قال امیرالمومنین علیه السلام: علیکم باکل التین فانه نافع للقولنج و اقلوا من اکل السمک فان اکله یذبل البدن و یکثر البلغم و یغلظ النفس.
امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود:
خوردن انجیر بر شما لازم است چونکه برای درد قولنج سودمند است و ماهی کمتر مصرف کنید چونکه مصرف زیاد ماهی بدن را خشک و لاغر می کند و بلغم را زیاد و خون را غلیظ می کند.
عن ابی ذر قال: أُهدی الی النبی صلی الله علیه و آله و سلم طبق علیه تین فقال لاصحابه: کلوا فلو قلت فاکهة نزلت من الجنة؟ فقلت: هذه لانه فاکهة بلا عجم فانه تقطع البواسیر و تنفع من النقرس.

أبوذر - که خدا او را رحمت کند - گفت: طبق انجیری برای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم هدیه آورده شد، آن حضرت به اصحابش فرمود
بخورید. پس اگر سوال شود چه میوه ای است که از بهشت نازل شده؟ جوب می دهم: این انجیر است چونکه میوه ای است بدون هسته. انجیر بواسیر را قطع و برای نقرس مفید و سودمند است.
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: کلوا التین الرطب و الیابس، فانه یزید فی الجماع و یقطع البواسیر و ینفع من النقرس و الابردة.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود
انجیر تازه و خشک را بخورید چونکه قوه جماع کردن را زیاد و بواسیر را قطع و برای نقرس و ابرده مفید است.

منبع : 

نسخه های شفابخش از دیدگاه معصومین علیهم السلام

علی محمد حیدری نراقی‏