تقویم سوم شعبان

حسین (ع)

به پیامبر خبر دادند که ام ایمن شب و روز می گرید! وی را به حضور آوردند. پیغمبر پرسید: چرا گریه می کنی؟
گفت: خوابی دیدم بسی دردناک!
فرمود: خوابت را بگوی.
گفت: بر من سخت است و ناگوار که خواب را بر زبان آورم.
فرمود: خوابت آن جور نیست که تو می پنداری.
گفت: یا رسول الله! شبی در خواب دیدم که پاره ای از پیکرت جدا شده و در خانه من افتاده است!
فرمود: آرام باش، فاطمه، پسر می زاید، تواش می پروری و نگه دارش هستی و پاره ای از تن من، در خانه تو خواهد بود.
حسین (ع) پسر علی (ع) است و فرزند زهرا (س) دخت رسول خدا (ص).
پنج شنبه سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت را زاد روز حسین (ع) گفته اند.
نوزاد را به دست رسول خدا (ص) دادند، در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپش اقامه گفت.
نخستین سخنی که در گوش حسین طنین انداخت، آوای دلارای توحید بود و بانگ زیبای رسالت.
سخنی که از دهان بنیان گذار مکتب توحید بیرون آمد.
این سخن در قلب نوزاد جای گرفت، سخنی که از قبل بر آید، در قلب نشیند. نخستین نقشی که در مغز نوزاد منتقش گردید، توحید بود، نبوت بود. پیامبر اسلام، بذر آن را در سرزمین دل او بکاشت و خود آبیاری کرد تا به بار نشست.
رسول خدا (ص) نام نوزاد را حسین (ع) نهاد، او نخستین کس بود که در عرب بدین نام نامیده شد، حسین، حسین شد و کسی پیش از حسین (ع) حسین نبود و پس از حسین هم دیگر حسینی نیامد. پیغمبر اسلام، زبانش را، در دهان نوزاد نهاد و نوزاد مکیدن گرفت و نخستین غذا، در پیکر حسین جا گرفت. حسین (ع) در این غذا تنها بود و بشری با وی شرکت نداشت. غذای پیغمبری، غذای آسمانی، حضرتش نوازد را ببوسید و به دایه داد و اشک از دیدگان سرازیر داشت و می گفت:
فرزندم! خدای لعنت کند مردمی که تو را می کشند! و سه بار تکرار کرد.
هفتمین روز نوازد، ام ایمن او را به حضور رسول خدا آورد، حضرتش فرمود: زهی برآورنده زهی برآورده! ام ایمن! این است تعبیر خواب تو.
پیامبر در آن روز، دو گوسفند برای حسین (ع) عقیقه کرد و یک ران گوسفند و یک دینار زر به قابله داد. نوزاد را سر تراشید و هم وزن موهایش درهم های سیمین داد.
رسول خدا (ص) در هفتمین زاد روز حسین (ع) شکم ها را سیر کرد و بینوایان را نوامند ساخت. آن چه به حسین (ع) داد نوای یگانه پرستی بود، زبان رسالت بود و آن چه برای حسین (ع) به مردم داد، گوشت بود، درم های سیمین بود، زر بود.
عرب، دختر زاده را فرزند خود نمی داند. رسول خدا (ص) خواست این سنت جاهلی را بشکند. حسین را پاره تن خود گفت، محبت خود را به فرزندان فاطمه آشکار کرد. حسین (ع) باید رهبری جهان اسلام را در دست بگیرد و اسلام و مسلمانان را رهبری کند. رهبری اسلامی، رهبری دل هاست نه رهبری پیکرها. رهبر در اسلام بر دل ها حکومت می کند نه بر پیکرها، رهبری اسلامی، با رهبری زورکی و دیکتاتوری، در برابر یک دیگر قرار دارند.
رهبری اسلامی، رهبری قلوب است، رهبری مهر است، رهبری محبت است.
مهر و محبت بهترین رهبر است و محبت به پاکان، خودسازی می آورد، پیراستن می آورد و آراستن، در پی دارد. دلبر پاک، دل داده را پاکیزه می سازد.
پایه اسلام بر مهر و محبت نهاده شده و دین به جز مهر چیزی نیست. پیامبر اسلام دعوت به مهر کرد، دعوت به دوستی کرد، مهر پاکان، دوستی پارسایان، نور عشق پاکان که در دل بتافت، ارزنده اش می کند و حیات می بخشد.شرایط خانوادگی و محیط پرورشی، در زندگی کودک، بزرگ ترین اثر را دارد. محیط خانوادگی حسین (ع) پاکیزه ترین محیط بود و محیط پرورشی او عالی ترین محیط انسانی بود. کسانی که از جانب خدای، برای راه نمایی بشر، برای رهبری جهان، فرستاده شدند، پرورش حسین (ع) را به عهده گرفتند و نوزاد را در آغوش خویش پروریدند.
حسین (ع) تحت عنایت ویژه پیغمبر اسلام، در زیر سایه پدرش علی (ع) در دامان مادرش فاطمه (س) پرورش یافت و هر دم کمالی بر کمال و جمالی بر جمال می افزود.
دامانی که حسین (ع) را می پرورید، دامان فاطمه بود، بانوی بانوان، بانوی فضیلت و بزرگواری، بانویی که به فرموده پیامبر اسلام یکی از چاربانوی جهان بشریت بود.
سه بانوی دیگر: آسیه همسر فرعون مصر و مریم مادر عیسی و خدیجه همسر رسول خدا و مادر فاطمه (س).
روزی رسول خدا را دیدند که از خانه بیرون شده، حسن (ع) بر یک شانه حضرتش نشسته و حسین (ع) بر شانه دیگر و پیامبر، گاه این را می بوسد و گاه آن را.
پرسیدند: یا رسول الله! این دو کودک را دوست می داری؟
فرمود: هر کس این دو را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر کس آن ها را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.
عمر، روی به دو کودک کرده گفت: اسب سواری خوبی دارید!
رسول خدا (ع) فرمود: این دو نیز سواران خوبی هستند.
این رفتار به طور مکرر، از پیامبر دیده شد، بارها این گفتار، از حضرتش شنیده شد. گاه بر سخن خود می افزود و می گفت: پدر این دو کودک از آن ها برتر است.
وقتی، فرمود: دوستی علی (ع) تنها در دل های مؤمنان جای می گیرد و جز مردم باایمان، کسی علی (ع) را دوست نمی دارد و به جز منافق و دو چهره، کسی علی را دشمن نمی دارد. ولی دوستی حسن (ع) و حسین (ع) در دل های مؤمنان و منافقان و کافران نیز جای می گیرد.
شبی، دو کودک در حضور رسول خدا بدوند و تا پاسی از شب گذشته در آن جا ماندند. حضرتش به آن دو فرمود: برخیزید نزد مادرتان بروید.
کودکان اطاعت کردند و به راه افتادند. شبی تاریک بود و چشم چشمی را نمی دید. ناگهان برقی زد و جهان را روشن ساخت. کودکان، از روشنایی بهره مند شدند و نزد مادر رفتند. رسول خدا (ص) به روشنایی نگریست و گفت: حمد خدای را که ما خاندان را گرامی داشت.
مردی گناهی کرد و مستحق کیفر گردید، چندی پنهان شد و از رسول خدا (ص) روی بپوشید. روزی دو کودک را در کوچه بدید، آن دو را بغل کرده و بر شانه هایش نشانید و به حضور پیامبر شرف یاب گردید و عرض کرد:
یا رسول الله! من به خدا و به این دو بچه پناه بردم. فرستاده خدا بخندید و بر وی ببخشود و از گناهش در گذشت و فرمود برو، تو آزادی.
روزی، کودکان را بر پیرمردی گذر افتاد که وضو می گرفت و نادرست وضو می گرفت. بدو گفتند: ای شیخ! تو داوری کن و ببین، کدام یک صحیح وضو می گیریم. سپس یکایک به وضو گرفتن پرداختند و پیرمرد به وضوی هر دو می نگریست. سپس گفت: هر دوی شما خوب وضو می گیرید. این پیر نادان است که نادرست وضو می گرفت و اکنون از شما بیاموخت.
رهبران بشریت از کودکی رهبر هستند و به آسانی می توانند دشوارترین مسایل اجتماعی را حل کنند.
تعلیم دادن کودک به بزرگ سال، دشوار است. تدریس برنا پیر را، آسان نیست آموزش بی نوا توان گر را، زیر دست زبر دست کار، کاری است گران، و گاه محال به نظر می آید.
گروه دوم، خود را برتر و داناتر از گروه نخست می دانند! چون بزرگ ترند! چون یک پیراهن بیشتر پاره کرده اند! چون توان گرند، چون زبر دست می باشند. اساسی ترین شرط آموزش آن است که آموزنده، آموزگار خود را، داناتر از خود بداند و چنین شرطی در دومین گروه موجود نیست.
فرزندان رسول خدا (ص) با این روش بسیار آسان، این مسأله اجتماعی مشکل را حل کردند و با این حسن اخلاق، سد خود خواهی پیرمرد را شکستند و رهنمایی اش کردند و به جوانان جهان آموختند که راه تعلیم و تربیت پیران چگونه است. جوان باید بداند که به طور مستقیم نمی تواند سال مند پیر را بیاموزد. آموزش، راهی دارد و رمز آیین آموزش بزرگ سالان به وسیله خرد سالان، بدین وسیله گشوده گردید.
نقل است: وقتی پیامبر، بر منبر سخن می گفت، حسن و حسین (ع) رسیدند و هر دو پیراهن قرمز رنگی بر تن داشتند. چون توانایی کامل، برای راه رفتن نیافته بودند، زمین می خوردند و بر می خاستند و به سوی نیای بزرگ، پیش می رفتند.
پیامبر، از منبر به زیر آمد؛ هر دو را بغل کرد و در برابر خود بنشانید.
وقتی، پیامبر در حال نماز بود و نماز عشا را به جماعت اقامه می کرد. دو کودک رسیدند. پیامبر که به سجده می رفت، بر پشت حضرتش می پریدند. پیامبر به آرامی سر برمی داشت و آن ها را می گرفت و می نشانید. نماز که تمام می شد، دو کودک را بر سر زانو می نشانید.
گویند: وقتی حضرتش سوار می شد، یکی را جلوی خود سوار می کرد و دیگری در پشت سر.
ابو هریره می گوید: به چشم خویش دیدم گام های حسین کوچک، روی پاهای رسول خداست و دو دست حسین را پیامبر گرفته و می گوید: بالا بیا ای کوچولو.
کودک بالا آمد تا گام هایش را بر سینه رسول خدا نهاد. آن گاه حضرتش دهان کودک را ببوسید. سپس به نیایش پرداخت و گفت:
پروردگارا! حسین را دوست بدار که من دوستش دارم.


منبع:

کتاب پیشوای شهیدان

آیة الله سید رضا صدر