سرمه کشیدن با اثمد هنگام خواب


و از آنچه سزاوار است بعمل آوردن آن در وقت خواب کردن سرمه در چشم کشیدن است، به تحقیق که روایت شده است که حضرت رسالت (صلی الله علیه و آله) هر گاه که اراده در آمدن به جامه خواب می نموده اند سرمه در چشم مبارک می کشیده اند.

و روایت شده است از امام بحق ناطق امام جعفر صادق (علیه السلام) که آن‌حضرت فرموده اند: من اصابه ضعف فی بصره فلیکتحل سبع مراود عند منامه من الاثمد اربعة فی الیمنی و ثلاثة فی الیسری.

خلاصه کلام بلاغت انتظام امام (علیه السلام) آنکه: هر کس را ضعفی در چشم بهم رسد باید که در وقت خواب کردن هفت میل سرمه به چشم خود کشد، چهار در چشم راست و سه در چشم چپ.

و هم از آنحضرت روایت شده است که فرموده اند: الکحل عند النوم امان من الماء الذی ینزل فی العین؛ یعنی: سرمه در چشم کشیدن در وقت خواب کردن سبب امان است از آبی که در چشم نازل می شود.

و روایت شده است که در وقت سرمه کشیدن این دعا باید خواند:

اللهم انی اسألک بحق محمد و آل محمد، ان تصلی علی محمد و آل محمد و ان تجعل النور فی بصری و البصیرة فی دینی و الیقین فی قلبی و الاخلاص فی عملی و السلامة فی نفسی و السعة فی رزقی و الشکر لک ابدا ما ابقیتنی.


منبع:

مفتاح الفلاح

شیخ بهائی‏

شرح دعای روز پنجشنبه صحیفه سجادیه


روز پنجشنبه روز پنجم از خلقت دنیا است، نزد اهل نجوم روزش تعلق دارد به مشتری و شبش تعلق دارد به آفتاب، روزی است که خدا و رسول او صلی الله علیه و آله و سلم او را دوست می دارند و در آن روز آهن را خدای عز و جل نرم نمود، پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خدایا مبارک کن تو از برای امت من چاشتگاه و صبح ایشان را خداوند جل اسمه مبارک نمود چاشتگاه و اول روز پنجشنبه را.
مروی است که روز پنجشنبه روزی مبارک است از برای امت مرحومه در بکره و چاشتگاه او.
از کتاب در المنثور نقل شده است از ابن عباس که خدای عز و جل خلق نمود روزی را پس اسم احد گذاشت بر او، و خلق کرد نوبت دوم روز را اسم اثنین گذاشت، پس خلق کرد سیم روزی را اسم او را ثلثا گذاشت، بعد نوبت چهارم روزی را خلق نمود اسم او را اربعاء گذاشت، بعد نوبت پنجم روزی را خلق نمود اسم او را خمیس گذاشت، بعد فرمود: خدای عز و جل زمین را در روز احد و اثنین خلق نمود جبال و کوهها را، روز ثلثا از جهت این است که مردم می گویند روز سنگینی است، و خلق نمود مواضع نهرها و هوام را و آفت را روز خمیس خلق نمود انسان را روز جمعه، و فارغ شد از خلق نمودن روز شنبه.
روایت دیگر نیز به این مضمون دارد که این روز از برای طلب حاجت و دعاء خواندن و روزه گرفتن و تعلیم و تعلیم نیکو است.
در خصال مروی است که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که: 
هر که ناخن خود را بگیرد روز پنجشنبه و روز شنبه و شارب بگیرد خواهد ایمن شد از درد چشم و دندان، هر که در مابین مغرب دو رکعت نماز کند در هر رکعت حمد، یکبار و آیة الکرسی و سوره قدر و توحید و معوذتان هر یک پنج بار و بعد از فراغ پانزده مرتبه استغفار نماید و ثواب او را به والدین خود هدیه نماید اداء حق ایشان نموده است.
کفعمی رضی الله تعالی عنه از حضرت صادق علیه الصلوة والسلام روایت نموده است که: 
هر که در روز پنجشنبه دو رکعت نماز گذارد، و در رکعت اول بعد از حمد سیصد مرتبه سوره توحید و در رکعت دویم دویست مرتبه بخواند حق تعالی کرامت کند به او ثواب کسی را که ماه رجب و شعبان و رمضان را روزه داشته باشد و به عدد هر حرفی از حروف قرآن حوری به او عطاء فرماید.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ 
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ اللَّیْلَ مُظْلِماً بِقُدْرَتِهِ وَجَآءَ بِالنَّهَارِ مُبْصِراً بِرَحْمَتِهِ وَکَسَانِی ضِیَآءَهُ وَ أَنَا فِی نِعْمَتِهِ 
ثناء و سپاس مختص به خدای آن چنانی است که برده است شب تاریک کننده را به قدرت و قوت خود، و آورده است روز روشن کننده را به رحمت و مهربانی خود، و پوشانیده است مرا روشنی او و منم در احسان و نعمت او.
بدان که شب و روز دو مخلوق خدای عز و جل است، دو آیه از آیات یگانگی او است و از برای حکم و مصالح کثیره این دو مخلوق شد از جمله مصالح شناخته سال و ماه و حساب و آجال به این دو علامت، و اگر اکتفاء می نمود در خلقت به یکی از آن دو علامت اختلال و حفظ نظام نمی شد، چنان چه بر کسی که فی الجمله تأمل نماید واضح و هویدا است این دو مخلوق، اول ایشان که لیل باشد افضل است از نهار زیرا که معصیت در او کم واقع شود و در او است شب قدری که خوب تر است از هزار ماه و در او عذاب برداشته شده است چنان چه در روز عذاب واقع می شود و او زمان استراحت است و او پیش از روز خلقت نشد بلکه روز پیش از شب خلق شده است، چنان چه در دعای صباح در شرح آن به تفصیل بیان نموده ام اگر چه مقتضی تقدم خلقت روز و شب بایست گفته شود و شبها، روزها بعد از روزها باشد مثلا شب شنبه، شب جمعه باشد، شب یکشنبه؛ شب شنبه باشد، و هکذا لکن اجماع اهل الشرع و عرف بر آن است که شب مقدم است بر روز و روایات وارده در لیله جمعه و عرفه وفطر دلالت کند بر شب گذشته نه آینده.
محمد بن یعقوب کلینی رضوان الله تعالی علیه در کتاب روضه روایت می نماید از امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق علیه الصلوة والسلام به سند موثق از عمر بن یزید گفت: عرض نمودم خدمت حضرت صادق علیه الصلوة والسلام که: 
طایفه مغیریه اعتقاد دارند که امروز مال شبی است که می آید نه شبی که گذشته. 
فرمودند: دروغ می گویند، امروز مال شب گذشته است زیرا که اهل بطن نخله هلال را که دیده اند گفته اند که شهر حرام داخل شده است، پس می گوییم: روز اول از دنیا او را شب نباشد بدان که امام علیه السلام اسناد ابصار و اظلام را به لیل و نهار دادند مجاز است نظیر انبتت الربیع البقله.
اللَّهُمَّ فَکَمَآ أَبْقَیْتَنِی لَهُ فَأَبْقِنِی لاَِمْثَالِهِ 
خداوندا پس چنان که باقی داشتی مرا برای او پس باقی دار مرا از جهت امثال او مانند او از پنجشنبه های 
دیگر.
بدان که امثاله چند احتمال دارد: 
یکی این که مراد به امثال، امثال و اشباه او از پنج شنبه های آینده.
و دیگر این که مراد به امثال سایر ایام اسبوع باشد.
و احتمال سیم مراد به امثال شهور و سنین باشد.
و احتمال چهارم مراد به امثال سایر مخلوق خدا باشد به هر یک از تقادیر این عبارت دو احتمال دارد به حسب معنی: 
یکی آن است که مراد از این عبارت طلب توفیق بندگی و اطاعت است به قرینه لام له و لامثاله زیرا که این عبارت در مقامی گفته می شود که مابین آن دو علقه و ارتباط کامل باشد نظیر آن چه در دعای سلمه له و سلمنی فیه او را از جهت من نگهدار و مرا از برای او شبهه ای نیست که ماه مبارک رمضان کسی نمی خواهد در او بماند و معصیت خالق نماید، همچنین ایام پنجشنبه نمی خواهد بماند از برای او کسی که اطاعت خدای را ننماید.
وَ صَلِّ عَلَی النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ لا تَفْجَعْنِی فِیهِ وَ فِی غَیْرِهِ مِنَ اللَّیَالِی وَالایَّامِ بِارْتِکَابِ الْمَحَارِمِ وَاکْتِسَابِ الْمَآثِمِ 
اللغة: 
فجع: درد دار شدن بدن و به درد آمدن.
مآثم: جمع مأثم از اثم به معنی گناه نمودن است، نظیر محارم جمع محرم از حرم.
یعنی : رحمت بفرست بر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم که محمد صلی الله علیه و آله و سلم است و آل او و دردناک مکن مرا در این روز و در غیر آن از شبها و روزها به سبب جای آوردن حرام ها و کسب نمودن گناهان.
بدان که ارتکاب معصیت و حرام باعث خذلان و عقوبت خواهد بود، اذیت و درد آتش خدای بدن را به درد خواهد آورد، پس نسبت تفجیع به خدا نسبت حقیقت است نه نسبت مجازیه.
وَارْزُقْنِی خَیْرَهُ وَ خَیْرَ مَا فِیهِ وَ خَیْرَ مَا بَعْدَهُ وَ اصْرِفْ عَنِّی شَرَّهُ وَ شَرَّ مَا فِیهِ وَ شَرَّ مَا بَعْدَهُ
یعنی : روزی کن مرا خوبی این روز و خوبی آن چه در او است و خوبی آن چه بعد او است، و برگردان از من شر آن چه در او است و شر آن چه بعد از آن است.
بدان که خیر و شر ضدان هستند هر خوبی تعبیر از آن به خیر شود، و هر بدی تعبیر از آن به شر و این بدی و خوبی از غیر صادر شود نه بنفسه و لکن صدور از غیر گاهی سبب و اقتضاء او چیز دیگر خواهد بود مثلا بی ادبی طفل یا غیر طفل مقتضی آن است که ولی او و یا غیر ولی تادیب به زدن نماید، زنا سبب حد است، ایذاء ابوین موجب فقر است، قطع رحم موجب کوتاهی عمر است، و هکذا. 
پس گوییم که می شود که ارتکاب بعضی از افعال در بعضی از ایام موجب غرق شدن و یا مبتلاء به مرض شدن و یا مردن و هکذا، و میشود بعضی از ایام را ظرف قرار داد از برای بلا و محن و مصیبت و همچنین می شود بعضی از زمان ها باعث شود خوبی را و بعضی در او خوبی واقع می شود به عینه نظیر ایام است، دو خانه یک خانه خود به نفسه خوب است و همچنین شخص خوب در او منزل دارد، و خانه دیگر به طرف ضد است از این جهت که امام علیه السلام می فرماید: خیره و خیر ما فیه تا آخر کلام وگرنه زمان را چه مدخلیت است در خوبی و بدی.
در کتاب تحف العقول مروی است از حسن بن مسعود که گفت: داخل شدم بر امام عالی مقام ابی الحسن علی بن محمد علیهما السلام و الصلوة در حالتی که اصبع من در آن روز شکسته شده بود، سواری بر من ملاقات کرده بود شانه مرا صدمه زده بود، در جمیعت و ازدحامی داخل شدم بعضی از لباس من را پاره نمودند، پس من خطاب به آن روز نمودم گفتم: خدا نگهدارد مرا از شر تو چه بد روزی.
پس امام علیه السلام فرمود به من یا حسن این نحو سخن می گوییم و بر ما داخل می شوی معصیت و گناه خود رانسبت می دهی به کسی که او را ذنب و معصیت نیست؟
حسن گفت: امام علیه السلام مرا به سر عقل آورد و عقل به سوی من برگشت مرا دلالت نمود که حرکات افلاک و حدوث ازمنه آنها را مدخلیت در حدوث حوادث نیست و معلوم شد بر من که من خطا نموده ام عرض نمودم: ای مولای من استغفر الله. 
پس امام علیه السلام فرمود: یا حسن زمان را چه گناه و تقصیر است که شما جزا داده می شوید به سبب کارهای خودتان در آن زمان به زمان تشأم و فال بد می زنید.
حسن گفت: من توبه همیشگی می نمایم این توبه من است ای پسر پیامبر. 
فرمود امام عالی مقام علیه الصلوة والسلام که: قسم به خدا که این توبه تو منفعت ندهد شما را لکن خدای تعالی خواهد عقاب نمود شما را به مذمت شما زمان را به چیزی که او را بر او ذم نیست.
آیا ندانسته ای یا حسن که خدا ثواب دهنده است و عقاب کننده است جزاء اعمال می دهد یا الان و یا بعد؟
عرض نمودم: بلی چنین است ای مولای من. 
فرمود امام علیه السلام: دیگر چنین مگو و از برای خدا شریک قرار نده در حکم او.
اللَّهُمَّ إِنِّی بِذِمَّةِ الاسْلامِ أَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ وَبِحُرْمَةِ الْقُرآنِ أَعْتَمِدُ عَلَیْکَ وَبِمُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی صَلَّی اللَّهُ عَلَیْه وَ آلهِ أَسْتَشْفِعُ لَدَیْکَ فَاعْرِفِ اللَّهُمَّ ذِمَّتِی الَّتِی رَجَوْتُ بِهَا قَضَآءَ حَاجَتِی یَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ
اللغة: 
ذمه: به معنی عهد و پناه و ضمان و جوار.
توسل: به معنی تقرب و نزدیکی جستن.
حرمة: در لسان عرف به معنی تعظیم و تکریم نمودن ماخوذ است از حرم به معنی منع و کلمه باء حرف جر در فقرات مذکوره سببیه است.
یعنی : ای خدای من به درستی که من به سبب داخل شدن در پناه اسلام نزدیک می شوم به سوی تو، و به سبب بزرگی و عظمت قرآن مستحکم است دل من بر تو، و به سبب محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم طلب شفاعت می کنم نزد تو پس بشناس ای خدای من امان و پناه آن چنانی که امید داشته ام بر آن بر آمدن حاجت خود را ای مهربان ترین مهربانان.
بدان که فقره اخیره فاعرف اللهم تا آخر کلام اعرف در آن فقره یا از عرف به معنی معرفت است چنان چه ذکر نموده ام و گفته ام که باء حرف جر در فقرات به معنی سببیه است و می شود باء سببیه نباشد چنان چه سوق عبارت بر او دلالت نماید. 
پس معنی فقره اخیره این است که: پس ذمه و امان مرا معروف نما نزد خود، علاقه معروفیت او نزد تو بر من آن است که حاجت من بر آورده شود گویا تقدیر کلام چنین است که فاعرف لی الی آخره.
اللَّهُمَّ اقْضِ لِی فِی الْخَمِیسِ خَمْساً لا یَتَّسِعُ لَهَآ إِلا کَرَمُکَ وَ لا یُطِیقُهَآ إِلا نِعَمُکَ: سَلامَةً أَقْوَی بِهَا عَلَی طَاعَتِکَ وَ عِبَادَةً أَسْتَحِقُّ بِهَا جَزِیلَ مَثُوبَتِکَ 
خدایا بر آور برای من در روز پنج شنبه پنج چیز را که قدرت بر آوردن آنها را ندارد مگر بخشش و جود تو و طاقت تحمل و بر آوردن ندارد مگر احسان و نعمت تو: 
سلامتی که قوی باشم به سبب آن بر فرمان برداری تو، و بندگی که سزاوار باشم به سبب آن ثواب بزرگ تو را.
شبهه ای نیست که امور پنج گانه که امام عالی مقام علیه الصلوة والسلام از پروردگار عالم جل اسمه طلب می نماید کسی را قدرت و توانایی بر او نیست که انعام و اکرام نماید زیرا که ما سوی محتاج صرف هستند چگونه توانند دفع احتیاج دیگر نمایند خود مریض چگونه می تواند طبابت مریض دیگر نماید.
تقیید نمودن امام علیه الصلوة والسلام ثواب را به جزیل از برای آن است که مراتب بندگی و عبادت به چندین نحو است در هر مرتبه ای از آن بعد از آن که بنده در مقام فرمان برداری بر آید او را اجر و مزد است لکن ثواب عظیم و جزیل بر او مرتب است بر مرتبه بالا از بندگی او عبارت است از بندگی نمودن از برای آن که آن ذات مقدس مستحق است که معبود واقع شود.
وَ سَعَةً فِی الْحَالِ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلالِ 
و گشایش در زمان از روزی حلال.
حال یا به معنی زمان مقابل گذشته و آینده را گویند، یا به معنی شغل و کار.
رزق به معنی روزیو آن چه که بدن به او باقی بماند، به عبارت اخری خوردنی اختلاف ما بین علماء در آن است که آیا حرام روزی می شود و روزی منحصر به حلال نیست و این مذهب شافعیه و اشعریه است.
والحاصل رزق هر چیزی هست که آن را خورند خواه احدی را رسد که منع انتفاع کند از آن، یا نه، پس حرام رزق است نزد ایشان، و نزد شیعه و معتزله رزق عبارت بود از روزی و خوردنی حلال حرام رزق نمی شود.
دلیل فرقه اول حدیث نبوی است که پیغمبر عالی مقام صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است به بعضی که: 
خدا به تو روزی حلال داده است تو اختیار نمودی آن چیزی را که حرام نموده است بر تو از روزی خود مکان آن چیزی که حلال نموده است از روزی خود.
وجه دلالت خبر اطلاق روزی بر حلال و حرام هر دو شده است اگر حرام روزی نبود اطلاق روزی بر او نمی شد.
و همچنین گفته اند: اگر حرام روزی نبودی بایستی کسی که در مدت عمر خود حرام خورده باشد مرزوق نباشد و این منافات دارد با قول خدای تعالی که می فرماید: 
هیچ حیوانی نیست مگر این که رزق آنها با خدا است.
دلیل فرقه دویم وجوهی است: 
اول - آن است که خدای عز و جل مدح مومنان می کند که ایشان انفاق می نمایند، حرام مستحق مدح نیست پس حرام روزی نیست.
دوم - خدای عز و جل امر به انفاق نموده است اگر حرام روزی باشد لازم می آید که امر به حرام نموده باشد و او باطل است پس حرام رزق نمی شود.
سوم - آن است که خدای تعالی منع نموده است از انتفاع به حرام و امر به او نموده است پس رزق شامل او نشود.
و تحقیق مقام آن است که گفته شود که رزق عبارت است از چیزی که بقاء و تعیش و زندگانی انسان موقوف است بر او مقداری که بدون روح در کالبد بدن نماند و از این که خلاق عالم خلق او نموده و از برای او تعیش نماید مقدر فرموده است اگر تعدی نمود از مقداری که خداوند مقدر نموده است و به او تعیش و زندگانی نموده است او رزق است نهایت رزق مقدر نیست و لذا عرف تمام ایشان رزق را دو قسم کنند رزق حلال و رزق حرام و از خدای خود طلب رزق حلال نمایند.
پس غرض قائلین بر این که حرام رزق نیست منع صغری کنند یعنی او روزی نیست این منع ممنوع است و حق با شافعیه و اشعریه است زیرا که زندگانی و تعیش به او نیز حاصل است و اگر غرض ایشان نفی انتساب است و نفی مقدر خدایی است با تسلیم این که حرام نیز رزق است حق با ایشان است پس نزاع مابین آنها و اشعریه. فتامل.
شاهد بر مقال امام عالی مقام علیه الصلوة والسلام رزق را موصوف نمود به حلال و اصل در صفت احتراز است و تقیید نه توضیح و تبیین.
وَ أنْ تُوَ مِنْ نِی فِی مَوَاقِفِ الْخَوْفِ بِأَمْنِکَ وَ تَجْعَلَنِی مِنْ طَوَارِقِ الْهُمُومِ وَالْغُمُومِ فِی حِصْنِکَ
اللغة: 
مواقف: جمع موقف جای ایستادن.
طوارق: جمع طارق به معنی حوادث و نوازل. 
مراد به مواقف خوف اعم است از مواقف خوب دنیا و آخرت بلکه ظاهر آن است که مراد اخیر باشد فقط، زیرا حقیقت مواقف و عقبات آخرت مواقف خوف است نه مواقف دنیا. 
حصن: قلعه را گویند و پناه نیز گویند.
یعنی : این که ایمن گردانی مرا در جایگاه خوف به امن خود، و بگردانی مرا از حوادث هموم و غموم در پناه خود.
وَ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَاجْعَلْ تَوَسُّلِی بِهِ شَافِعاً یَوْمَ الْقِیَامَةِ نَافِعاً إِنَّکَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
اللغة: 
توسل و تقرب: نزدیکی جستن.
بدان که مجرد تقرب نخواهد شافع بود زیرا که قرب از جمله اعراض است و او چیزی نیست که بتواند شفاعت نمود، پس در عبارت لابد هستیم که مرتکب مجاز شویم یعنی شفاعت من یتوسل الیه.
یعنی : رحمت فرست بر محمد و آل محمد و بگردان نزدیکی جستن مرا به او شفاعت کننده روز قیامت و منفعت دهنده به درستی که تو مهربان تری از هر مهربانی.
بدان که شفاعت را مقید به نافع نمود از برای آن است که در محشر بعضی از شفعاء شفاعت کنند قبول نخواهد شد بلکه کسی را جرئت و قدرت نیست بر تکلم و شفاعت مگر به اذن حضرت احدیت جل اسمه چنان چه در چند آیه از آیات قرآنیه بر این دلالت دارد.

منبع:شرح صحیفه سجادیه

آیة الله العلّامة مدرسی چهاردهی قدس سره‏ 

دو صفت ذاتی نفس انسان



بدان که نفس آدمی را دو صفت ذاتی است و باقی صفات ذمیمه از این دو اصل تولد می‌کنند و آن هوا و غضب است و آن دو خاصیت عناصر است که تا در نفس است هوا میل بسفل است و این از خاصیت آب و خاک است و غضب را میل بعلوو ترفع است و آن اثر هوا و آتش است و خمیر مایه دوزخ این دو صفت است و این دو صفت بالضرورة در نفس باید باشد تا به هوا جلب منافع کند و به غضب دفع مضار.
اما باید این دو را به حد اعتدال نگاهداشت و هر یک را به فرمان شرع باید استعمال کرد و باید نگذاشت غالب شوند زیرا که آن صفت بهائم و سباع است.
اگر هوا از حد اعتدال تجاوز کند شره حرص و امل و شهوت و خست و دنائت و بخل و خیانت پدید آید و حد اعتدال هوا آن است که جلب منافع به قدر حاجت کند در وقت احتیاج.
پس اگر میل به زائد از قدر حاجت کند حرص پیدا شود و اگر پیشنهاد عمر کند امل ظاهر می‌شود و اگر میل به چیز رکیک کند دنائت و خست هم رسد و اگر میل به چیز لذیذ کند شهوت پدید آید و اگر بنگاه داشتن در آورد بخل بهم رسد و هکذا، و اگر صفت هوا مغلوب گردد غضب پیدا شود و دنائت حاصل شود و اگر غضب از حد اعتدال تجاوز کند بدخوئی و تکبر و عداوت وحدت و تندی و بی ثباتی و عجب و غرور و امثال آن حاصل شود.
و بعضی صفات ذمیمه از ترکیب این دو صفت حاصل شود و اگر غضب مغلوب هوا بشود بی‌حمیتی و بی‌غیرتی و کسالت و عجز و ذلت و نحو اینها پدید آید و چون این صفات بر نفس غالب شوند طبع نفس مایل به فسق و فجور و نهب و فساد و غارت شوند و چون ملائکه به نظر ملکی در قالب آدم نگریستند و ماده اصل ایشان را دیدند گفتند: «أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء» و ندانستند.

که چون اکسیر شریعت بر این صفات طرح کنند همه صفات حمیده پدید آید لهذا فرمود «إنی أعلم ما لا تعلمون».
کیمیاگری شرع نه آن است که این صفات را به کلی محو کند چه آن نقصان است برخی از فلاسفه اینجا به غلط افتادند خواستند محو کنند نشد، نقصان پذیرفت و آن باعث نقص مرتبه انسانیت شد.
خاصیت کیمیاگری شرع آن است که این دو صفت چون اسب رام کند که هر جا خواهد براند و چون به تصرف اکسیر شرع این دو صفت به اعتدال رسیدند که در خود این صفات تصرفی ننمایند إلا به شرع در نفس صفات حمیده پدید آید و از مقام أمارگی به مقام مطمئنگی رسد، روح شریف قطع منازل علوی و سفلی نموده به معارج اعلی علیین قدم نهد ومستحق خطاب «ارجعی الی ربک» گردد.
و بالجمله نفس را در پرواز به عالم اعلی به دو شهپر هوا و غضب احتیاج است و لیکن باید نفس مطمئنه شود و روی این دو صفت را بعلو کند تا مطلوب حاصل شود، چون هوا رو به عالم علو نهد همه عشق و محبت گردد، و چون غضب قصد علو کند همه غیرت و عزم و همت شود و نفس به عشق و محبت روی به حضرت حق کند و به غضب در هیچ مقام توقف نکند و به هیچ چیز سر فرود نیاورد و پیش از این در عالم ارواح این دو آلت را نداشت، چون ملائکه به مقام خویش راضی بود و به مشاهده شمع جمال قانع «و ما منا إلا له مقام معلوم» و جبرئیل می‌گفت «لو دنوت أنملة لا حترقت» و چون پدر روح به ما در عناصر جفت شد دو فرزند هوا و غضب که اول جهول و دوم ظلوم است پدید آمدند قابل تجاوز از مقام خود و به یاری این دو سرکش ظلوم وجهول صاحب غیرت و همت و محبت خود را پروانه صفت بر شمع احدیت زدند و باک از احتراق نکردند.

نکته عرفانی


چون تسویه قالب آدم بسر حد کمال رسید جناب مقدّس باری عزّ و جلّ چنانچه در تخمیر طینت او دیگران را مجال تصرف نداد که «خمرت طینة آدم بیدی» در تعلق روح به قالب نیز هیچ چیز را واسطه نساخت «و نفخت فیه من روحی» چون روح مجرد به قالب خاکی در آمد خانه‌ای دید ظلمانی پر وحشت مبنی بر چهار اصل متضادّ بی‌بقا، دل بر آن ننهاد، پس نفس‌امّاره را دید چون ثعبانی هفت سر حرص و شهوت و حسد و غضب و بخل و حقد و کبر دهان گشوده تا او را فرو برد.
روح نازنین که چندین هزار قرن در جوار رب العالمین به صد هزار ناز پرورش یافته بود و قدر آن را نشناخته متوحش گشته قدر انس را فهمید و ذوق نعمت وصال را دریافت آتش مفارقت در جانش مشتعل شد خواست بر گردد مجالش ندادند «ادخل طوعاً أو کرهاً» دل شکسته شد گفتند:
ما از تو شکست دلی می‌خواهیم، قبض بر او مستولی شد آهن کشید، گفتند:
برای همینت فرستادیم، دود او بدماغ آن راه یافته عطسه بر آدم افتاد حرکت در او پیدا شد، دیده گشود که فضای عالم و روشنائی آفتاب دید گفت: «الحمداللّه» خطاب «یرحمک ربک» رسیداز ذوق سماع آن فی الجمله سکوتی در روح پیدا شد و لیکن هروقت متذکر ایام قرب وانس ووسعت عالم ارواح شدی خواستی قالب بشکند و او را مانند طفلان که مشغول می‌کنند او را به معلمی ملائکه و سجود ایشان و آسمان گردانیدن و بهشت دیدن مشغول کردند تا وحشت او کم شود فائده نبخشید از جنس او حواء را خلق کردند «لیسکن إلیها» آن را مظهر جمال دید به شاهد بازی مشغول شد.

ثعبان شهوت به حرکت درآمد و به سبب آن سایر قوای حیوانیه حرکت کردند و حجب میان عالم روح و انس پیدا شد و انس نقصان پذیرفت و ابلیس به طمع فریفتن افتاد او را بفریفت چون فریفته شد بعد از آن دریافت کرده از سر عجز وزاری درآمد:
که خداوندا ما همه عاجزیم و قادر توئی.
ما همه فانییم و باقی توئی.
بی‌کسیم و کس همه توئی.
آن را که تو برداشتی میفکن و آن را که تو عزیز کردی خوار مکن، به شادی پرورده خود را غمخوار مکن، چون تو ما را برگرفتی بر مینداز.
این تخم تو کشته‌ای این گل تو سرشته‌ای چون زاری آدم از حد بگذشت خطاب «مضی ما مضی و استأنف الود بیننا» رسیده پس از آن ندای بهجت فزای «فتاب علیه ربه» غلغله در ملک و ملکوت انداخت.

حکایت عرفانی


یکی از اکابر گوید به نیت حج به بازار بغداد شدم جوانی زیبا صورت را دیدم قصب معلم بر سر و حله کتان در بر و کفشی زر فشان در پا به رسم نازکان هر چه تمامتر می‌خرامید و سیبی در دست داشت و می‌بوئید:
گوئی که می‌چکید ز گلبرگ عارضش‌بر خاک قطره‌های گلاب عقیق فام روزی که قافله روان شد من نیز رفتم در منزل دیگر جوان را دیدم نعلینی در پا کرده و دستار مصر در سر، گلاب بر خود می‌فشاند، بر مثال کسی که به گلزار رود و می‌خرامید، اندیشه کردم که در طور این جوان سری است یا معشوقی است که به راه عشقش می‌برند یا عاشقی است که از منزلگاه نیاز به خلوت نازش می‌رسانند، از وی سئوال کردم این جوان کجا می‌روی؟
گفت: به خانه، گفتم کدام خانه؟
گفت خانه پر بهانه که خلقی را آواره کرده است.
من نیز می‌روم که ببینم سرگشتگان به کجا می‌روند و که را خواهند دید و از این خرمن چه خوشه خواهند چید، گفتم این چه استعداد راه است که تو داری مگر از صعوبت بادیه خبر نداری؟
گفت: دوست آوارگی ما خواهد رفتن حج بهانه افتاده است.
گفتم: ای جوان برگرد، گفت:
من نه به اختیار خود می‌روم از قفای اوآن دو کمند عنبرین می‌بردم کشان کشان که این فلان معذور دار که چنین آورده‌اند.
گفتم: این سیب را چرا می‌بوئی؟ گفت تا مرا از هر سموم این بادیه بلا أنگیز نگاه دارد که با شمیم برگ گل خو کرده‌ام و در حریم آغوش دلبران خفته‌ام و از نسیم اقبال محبوبان شکفته‌ام، گفتم بیا تا با هم مرافقت نمائیم.

گفت: لا و اللّه تو برقع پوشی و من جرعه نوش تو پیر مناجاتی و من پیر رند خرابات دوش در خمار بودم و اکنون در خمار دوشینم.
آن جوان را همانجا گذاشته گذشتم دیگر او را ندیدم تا آنکه روزی به وقت افراط گرما جوان را دیدم در تحت میزاب خفته و زار و نزار و رنجور و ضعیف نه در سر قصب معلم و نه در پا کفش زرفشان، همان سیب داشت و می‌بوئید خواستم از او بگذرم گفت ای فلان مرا می‌شناسی؟
گفتم آری از تبدیل حالت بگوی.
گفت داد و فریاد در این راه به معشوقی می‌آورند و به عاشقی مبتلا می‌سازند.
گفتم این همان سیب است گفت آه آه از این سیب پر آسیب ای فلان دیدی که با ما چه کردند و چون ما را لگدکوب قهر انداختند اول گفت: معشوقی غم مخور چون به بادیه امتحان در آوردند گفتند:
تو عاشقی و چون به عرفات رسیدم گفتند: تو طفلی چون به خانه رسیدم گفتند:
تو در این حرم محرم نئی هر چند در زدم و فریاد بر آوردم که أیها المطلوب جواب شنیدم که ارجع یا خائب، سوختم و سوختم و شناختم که در این ترانه غیر او نه، ای فلان امروز زار و نزارم و از نازکی بی‌زارم نمی‌دانم طالبم یا مطلوب محبم یا محبوب محتاجم یا غیر محتاج و از این تفکر و اندوه سوختم نه بیمارم اما بیمار این تفکر دارم.
آن شخص گفت: دلم به زاری آن جوان سوخت.
گفتم بیا تا ترا پیش اصحاب برم و از این حیرت برهانم گفت: مرا رها کن که در این حیرت سری دارم و در این تفکر ذوقی و از او درگذشتم.
شب در حوالی مسجد الحرام به وظائف عبادت مشغول شدم صباح که نیت وداع خانه کردم دیدم از کنار حطیم آن جوان سقیم را مرده بر دوش می‌برند از آن حالت از یکی از محرمان سئوال کردم گفت:
عاشقان کشتگان معشوقندبر نیاید ز کشتگان آواز