نکته عرفانی


چون تسویه قالب آدم بسر حد کمال رسید جناب مقدّس باری عزّ و جلّ چنانچه در تخمیر طینت او دیگران را مجال تصرف نداد که «خمرت طینة آدم بیدی» در تعلق روح به قالب نیز هیچ چیز را واسطه نساخت «و نفخت فیه من روحی» چون روح مجرد به قالب خاکی در آمد خانه‌ای دید ظلمانی پر وحشت مبنی بر چهار اصل متضادّ بی‌بقا، دل بر آن ننهاد، پس نفس‌امّاره را دید چون ثعبانی هفت سر حرص و شهوت و حسد و غضب و بخل و حقد و کبر دهان گشوده تا او را فرو برد.
روح نازنین که چندین هزار قرن در جوار رب العالمین به صد هزار ناز پرورش یافته بود و قدر آن را نشناخته متوحش گشته قدر انس را فهمید و ذوق نعمت وصال را دریافت آتش مفارقت در جانش مشتعل شد خواست بر گردد مجالش ندادند «ادخل طوعاً أو کرهاً» دل شکسته شد گفتند:
ما از تو شکست دلی می‌خواهیم، قبض بر او مستولی شد آهن کشید، گفتند:
برای همینت فرستادیم، دود او بدماغ آن راه یافته عطسه بر آدم افتاد حرکت در او پیدا شد، دیده گشود که فضای عالم و روشنائی آفتاب دید گفت: «الحمداللّه» خطاب «یرحمک ربک» رسیداز ذوق سماع آن فی الجمله سکوتی در روح پیدا شد و لیکن هروقت متذکر ایام قرب وانس ووسعت عالم ارواح شدی خواستی قالب بشکند و او را مانند طفلان که مشغول می‌کنند او را به معلمی ملائکه و سجود ایشان و آسمان گردانیدن و بهشت دیدن مشغول کردند تا وحشت او کم شود فائده نبخشید از جنس او حواء را خلق کردند «لیسکن إلیها» آن را مظهر جمال دید به شاهد بازی مشغول شد.

ثعبان شهوت به حرکت درآمد و به سبب آن سایر قوای حیوانیه حرکت کردند و حجب میان عالم روح و انس پیدا شد و انس نقصان پذیرفت و ابلیس به طمع فریفتن افتاد او را بفریفت چون فریفته شد بعد از آن دریافت کرده از سر عجز وزاری درآمد:
که خداوندا ما همه عاجزیم و قادر توئی.
ما همه فانییم و باقی توئی.
بی‌کسیم و کس همه توئی.
آن را که تو برداشتی میفکن و آن را که تو عزیز کردی خوار مکن، به شادی پرورده خود را غمخوار مکن، چون تو ما را برگرفتی بر مینداز.
این تخم تو کشته‌ای این گل تو سرشته‌ای چون زاری آدم از حد بگذشت خطاب «مضی ما مضی و استأنف الود بیننا» رسیده پس از آن ندای بهجت فزای «فتاب علیه ربه» غلغله در ملک و ملکوت انداخت.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.